نقطه ! سر خط ...
از اونچه فكر ميكردم زودتر شد! ويار و تهوع و خستكي رو ميگم يهو همه ي غذاها بدمزه شد و همه جا بويناك شد از خستگي و سردرد بيشتر ساعات روز رو نميتونم بفهمم چجوري ميگذرن رادمهر از خوابالودگي و خستكيم شاكيه و عي ميگه مامان نخواااب ...پاشووو بهش ميگم عزيزم ني ني تو دلم خسته س فوري دست ميكشه روي دلم و نازش ميكنه و بوسش ميكنه عشق كوجولوي مهربونم... چند شب پيش كه اصرار داشت اسبش بشم براي اولين بار گفتم مامان نميتونه اسب بشه آخه يه ني ني تو دلشه كه دردش مياد! با خوشحالي و تعجب گفت كو ببينم بعد معاينه دقيق شكمي گفت:آهااا اينجاس! دستشو گذاشت حوالي ناف! و ميگه تو نافته ماماان! و بعدم اصرار كه حالا درش بيار ني ني رو! فور...
نویسنده :
مامان
14:34